متن های زیبا | ||
|
شراره ای بر جامه ی مرد نانوا افتاده بود. بی تاب شده بود وتقلا می کرد تا خاموشش کند. جوانمردی ازآن حوالی می گذشت، نانوا وتقلایش را دید. آهی کشیدو ایستاد وبه درد گفت: افسوس! سالهاست که آتش خودخواهی وآتش حسد وآتش ریا در دلمان افتاده است وهیچ تقلا نمی کنیم که خاموشش کنیم. این شراره، جامه مان را خواهد سوخت. آن آتش اما جانمان را می سوزاند؛ جانمان وایمانمان را.
برگرفته از کتاب "جوانمرد نام دیگر تو" نوشته: عرفان نظرآهاری نظرات شما عزیزان: |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |