قالب وبلاگ

متن های زیبا
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان متن های زیبا و آدرس sefidbarfi10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





این منم!

منتظرم شما از مدرسه بیایید خونه!

تولدتونو تبریک بگم!

بهتون گل بدم!

کادوتونم بدم!

 

[ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, ] [ 15:30 ] [ مهناز ]

نازنینم!

وجودت در زندگیم هدیه ای است  زیبا از طرف خداوند مهربان!

دوستت دارم!

 

تولدتون مبارک عزیزترین

 

شمع رو فوت کنید لطفا...

بفرمایید کیک

 

 

 

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, ] [ 15:3 ] [ مهناز ]

روزی که تو به دنیا اومدی، داشت بارون می اومد؛

اما هوا ابری نبود!

آخه فرشته ها داشتند گریه میکردند!

چون یکی از میونشون کم شده بود!

 

***** فرشته  ی مهربونم تولدتون ستاره بارون*****


ای معلم!

 دست سرخ عاطفه!

با تو می شد غنچه ها را باز کرد

با تو می شد سبز همراه نسیم

تا فراروی افق پرواز کرد

 


 

اینم هدیه هایی که من و دوست گلم مریم جون برای معلم عزیزمون خریدیم!

البته سلیقه ی مریم جونمه واز اصفهان خریده!

فقط حیف که خودش نیست و اصفهانه!

من که خییییللللی دلم براش تنگ شده!!

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, ] [ 14:50 ] [ مهناز ]

گل غنچه کرد

غنچه شکفت

وخدا در زیباترین روز دنیا

بهترین هدیه اش را به ما ارزانی داشت

 

یک آسمان ترانه

صدبیت عاشقانه

تقدیم به قلب پاکت

ای بهترین بهانه


بهترین هدیه خدا!
بهترینم!

معلم مهربونم!
تولدتون مبارک!

 

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهناز ]

پیرزن طلاهایش را برای کمک به جبهه داد و از اتاق خارج شد ؛
جوانی صدا زد :
حاج خانم؛ رسیدِ طلاهاتون ...!

پیــرزن گفــت :
من برای دو پسر شهیــدم هم رسید نگرفتم…

 

 

"فدای همه شون......."

[ دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, ] [ 19:32 ] [ مهناز ]

 

 

 

[ دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, ] [ 14:27 ] [ مهناز ]

بچه:خانم اجازه هست یک سوال بپرسم؟؟؟

معلم:بله عزیزم بپرس

بچه:خانم شما کسی رو به خاطر کاری که انجام نداده تنبیه می کنین؟؟؟

معلم:نه عزیزم

بچه:پس خانم من مشقامو ننوشتم.........

 

 

**یعنی عاشق اینجور دانش آموزاما..........**

[ دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, ] [ 14:21 ] [ مهناز ]

 تاریخچه سپندارمذگان روز عشاق ایرانی

فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندارمذ لقب ملي زمين يعني گستراننده، مقدس، فروتن است. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند.... آيا زمان آن نرسيده است كه همچون سال هاي اخير و گسترش جشن هاي سده و مهرگان در ايران نسبت به پيش تر، سپندار مذگان را هم گرامي بداريم ؟

 


جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 4 روز پس از والنتاين فرنگي است! اين روز "سپندارمذگان" يا "اسفندارمذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندارمذ لقب ملي زمين يعني گستراننده، مقدس، فروتن است. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است .در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند که با نام آن روز و ماه تناسب داشت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ يا اسفندارمذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندارمذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.

 

سپندارمذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند

[ دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, ] [ 13:7 ] [ مهناز ]

خــُــدا مــــی خـــوآســـــت  ..

بـــــهـ تـــــو بــــآل وُ پــَـــر بـــدَهـــَــد !!

گــُــفـــــت :

چـــشـــمــَـــت مــــی زَنـــَــنــــــد !!!!

چــــــآدُر دآد :)

80bae89f58bfda166391ee8395dec70a-425.jpg

[ شنبه 26 بهمن 1392برچسب:, ] [ 17:24 ] [ مهناز ]

 

با من صنما دل یک دله کن

گردل ندهم آن وقت گله کن

 

[ شنبه 26 بهمن 1392برچسب:, ] [ 14:1 ] [ مهناز ]

 

از دوستان جدا شدم وبا خدا رفیق

یک دم سراغ درد دل ما بیا رفیق

 

[ شنبه 26 بهمن 1392برچسب:, ] [ 13:59 ] [ مهناز ]

مانسل...!

جایی نوشته بود ما نسل غیرت،

روی خواهر و روشنفکری روی دختر همسایه ایم،

نسل کادو های یواشکی،

نسل پول ماهانه ی وی پی ان،

نسل - شینیون - زیر روسری،

نسل خوابیدن با اس ام اس،

نسل درد دل با غریبه های مجازی،

نسل جمله های کوروش و دکتر،

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس،

 

نسل سوخته،نسل من،نسل تو!

 
حالا من همین جا برایش می نویسم:

ما نسل غیرتیم!غیرت روی وطن،ناموس،دین

نسل نماز شب های یواشکی،

نسل پول ماهانه برای رد مظالم،

نسل - چادر - روی روسری،

نسل خوابیدن با نوای شورالحسین،

نسل درد دل با آقای غریب همیشه ناظر،

نسل جمله های آقا و شهدا،

نسل ترس از شیطان رجیم!

 

نسل جوانه زدن،نسل من،نسل تو!

 

یا صاحب الزمان! نمی گذارم اهالی عصری را که تو صاحبش هستی،

نسل سوخته بنامند!

نسل غربت بچه شیعه ها!....

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

برگرفته از وبلاگ حجاب تو، دوست خوبم مریم خانم گل

[ شنبه 26 بهمن 1392برچسب:, ] [ 13:14 ] [ مهناز ]

دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه
رو چیزی حساسی
یا از کاری بدت میـــاد
حواسش هست که ناراحتت نکنه
دوست داشتن یعنی همین

 

 

 

بزرگترين نعمت اينه که اگه کسي پشت سرت حرف زد
رفيقت با پشت دست بزنه تو دهنش
به سلامتي همچين رفيقی.......

 

میخوام ولنتاین رو به تمام دوستای خوب واقعی و مجازیم تبریک بگم!

کسانی که همیشه به یادم هستن!

به خصوص دوستای گلم که همیشه برام عزیزن!! هرچند این متن رو نمیبینن!!

وبه ویژه معلم مهربونم که همیشه همراهمه و برام خیلی عزیزه

 

 

ولنتاین مباااااااااااارررررررک

[ جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, ] [ 14:20 ] [ مهناز ]

امروز روز ولنتاین، یعنی روز عشقه!!!

یادمه یه معلم زبان داشتم، می گفت: روز ولنتاین یعنی روز عشق، نه عشق به دوست دختر ودوست پسر، بلکه عشق به کسی که واقعا دوستش داریم!!!

می گفت: ما تو ایران ندید بدید بازی درمی آریم و برای دوست دختر، دوست پسرامون خرس وعروسک وکادو میخریم!

اونا(خارجیا) خودشون این روز رو به کسانی که واقعا دوستش دارن تبریک میگن! مثل پدر، مادر، خانواده یا دوستای صمیمی شون!!!

برام جالب بود که امسال ولنتاین جمعه است!!!

داشتم فکر میکردم، جمعه برای ما ایرانیا، ما مسلمونا، ما بچه شیعه ها، روز عشقه! عشق به امام زمانمون!!!

آره امروز روز ابراز عشق وعلاقه و محبت به امام زمانمونه!!!

اگه اونا یه ولنتاین در سال دارن! ما هفته ای یه بار ولنتاین داریم!

هر هفته جمعه ها به امام زمانمون ابراز عشق میکنیم! ولذت میبریم!

به کسی عشق میورزیم که اونم عاشقمونه!!! به معنای واقعی کلمه پاک "عشق"

اگه بعضی ها برای ابراز عشق به دوست دختر، دوست پسراشون، مجبورن کلی پول توجیبی شون رو جمع کنن تا یه کادوی قشنگ برای دوستاشون بخرن، من برای هدیه دادن به امام زمانم به هیچ پولی نیاز ندارم! آره هدیه دادن به امام زمان مجانیه! فقط کافیه گناه رو از زندگیم حذف کنم!!! اون موقع میتونم واقعا به امام زمانم ابراز عشق کنم!!!

پس روز عشق به امام زمان بر عاشقان مولا مبارک.....

[ جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, ] [ 14:1 ] [ مهناز ]

 

بعضیا از این ناراحتن که روز ولنتاین bf,gf ندارن!!!!!!

برو خدا رو شکر کن........

خیلیا روز مادر، مادر ندارن و روز پدر، پدر!!!!!

 

[ جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, ] [ 10:14 ] [ مهناز ]

یک شب عاشقانه میخواهم...!


عشق باشدوعشق باشدوعشق


من باشم و او...


خدایم

[ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, ] [ 17:43 ] [ مهناز ]

 

ای خدا  

تو این روزا که بی کسی شده تموم روزگار من 

تو هم نباشی با دلم ، دیگه تموم کار من

 

[ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, ] [ 17:14 ] [ مهناز ]

کارت پستال درخواستی طراحان

[ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, ] [ 13:30 ] [ مهناز ]

 

خوش به حالت آسمان ،
بغضت که می شکند همه خوشحال میشوند

بغض من که می شکند همه می گویند :
چته باز ؟!!

[ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, ] [ 12:48 ] [ مهناز ]

روزهای بدی در زندگی آدم می رسد،

که هیج کسی حتی نمی پرسد

"خوبی؟"

برای چنین روزهای بدی،

نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری

به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی

ونامش چه زیباست...

"خدا"

 

 

الان دقیقا تو روزهایی از زندگیم هستم که بدجوری بهش نیاز دارم!!!

خودش میدونه که تو روزهای خوب هم فراموشش نکرده بودم......

[ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, ] [ 11:37 ] [ مهناز ]

 

آدمهاي ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هيچ کس را باور ندارند؛

همان ها که برای همه لبخند دارند؛

آدم های ساده را دوست دارم؛

بوی ناب آدمیّت مي دهند...

 

[ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, ] [ 11:30 ] [ مهناز ]
 
زندگـــــــــی با همــه تلخیـــــاش یه درس خوبـــــــــ بهــــــــــــــــم داد

اونـــــــم ایـــــــــنه که رفیــــــــــــــــق اونی نیــست که باهاش خوشـــــی

رفیــــــــــــــــق اونه که بدون اون داغــــــــــــــــــــونی
 
[ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, ] [ 11:8 ] [ مهناز ]

دوستش دارم...

بزرگیش را،

سکوتش را،

عظمتش را،

اُبهتش را،

تنهاییش را،

حکمتش را،

صبرش را،

و بودنش، عادتیست مثل نفس کشیدن...

خدا را، میگویم...

 

[ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, ] [ 21:30 ] [ مهناز ]

پادشاه کشوری صاحب بچه نمی شود.

روزی در عالم رؤیا پیرمردی را می بیند که مژده می دهد همسرش پسری خواهد زایید. این پسر در ۷ سالگی به چنگال شیری می افتد. اگر از چنگال شیر نجات یابد، موجب نابودی پدر می شود.

از قضا همسر شاه پسری به دنیا می آورد.

شاه برای مبارزه با قضا وقدر فرزند را به همراه دایه به ته چاهی می فرستد و در آنجا نگاه می دارد.

در ۷ سالگی پسر، شیری که به دنبال یک آهوست نمی تواند از چاه بپرد و داخل چاه می افتد.

او دایه را می کشد و پسر را نیز بیرون از چاه می اندازد.

شکارچی دربار پسر را بزرگ می کند.

او به دربار شاه فراخوانده می شود.

در جنگی که بین سپاه شاه و دشمنان آنها روی می دهد، پسر ندانسته، با شمشیر پادشاه را می زند.

پادشاه به دربار می آید و وزیر را می خواهد تا ببیند پدر پسر که بوده است.

پسر می گوید که مادری داشتم که شیر در چاه اورا درید و مرا بیرون انداخت. شکارچی قصر مرا بزرگ کرده است.

شاه که به هویت پسرش پی برده است، تاج را بر سر پسرش می گذارد و می میرد.

[ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, ] [ 21:21 ] [ مهناز ]

یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟

گفت:بسیار.

پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟

گفت :بلی .سپس عارف گفت:در اثر کوشش،آن چه می خواهی بدست آوری؟

گفت:متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.

عارف گفت:این دنیایی که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،پس چطور آخرتی که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست خواهی آورد؟
    

دنیا طلبیدیم ،به جایی نرسیدیم یارب چه شود آخرت ناطلبیده

[ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, ] [ 21:18 ] [ مهناز ]

ارزش نماز

قهرمان زارع

آقا مهدی به نماز اول وقت اهمیت ویژه ای می داد واصلاً توی خونش بود که نماز را اول وقت بخواند؛ اما اصلاً این طور نبود که اگر کسی نمازخود را اول وقت نخواند، با او برخورد کند. او سعی می کرد با رفتار وکردار خود به همه بفهماند که نماز اول وقت چه درجه وارزش و مقامی دارد. در این راه هم کارهای فرهنگی زیادی انجام می داد، اعم از نوشتن احادیث درمورد نماز ودادن آن به بسیجی ها، یاحضوربه موقع خودش درنمازجماعت اول وقت وغیره.

بعد از عملیات رمضان، در اهواز بودیم که موقع نماز ظهرشد. رفتیم برای اقامه نمازجماعت. آقا مهدی هم بود. کسانی که برای نماز آمده بودند، زیاد نبودند.پیش نمازکه فردی روحانی بود، میکروفن را گرفت وگفت:«این چه تیپ ولشکریه که اینقدر معنویات توی اون کمه؟ چرا برادرا برای نماز شرکت نمیکنن؟ مگه شماها مسلمون نیستین؟» ازحرف های او کمی تعجب کرده بودیم ، نگاهی به آقامهدی انداختم، دیدم حالش عوض شده وباناراحتی سرش را تکان می دهد، اما سرش را پایین انداخت وچیزی نگفت.

یکی از رزمندگان بلند شد وانگار که به غیرتش برخورده باشد، میکروفن را از دست روحانی گرفت و گفت:«حاج آقا، اینجا بچه های ما، هم معنویت دارن وهم با اخلاص وباصداقتن.»

بالاخره نماز را خواندیم، پس از اتمام نماز، آقا مهدی رفت سمت آن برادر روحانی وگفت:«حاج آقا، نماز اول وقت ارزش زیادی داره، اما بعضی از این بچه بسیجی ها مقتضیات سنشون ایجاب می کنه که فوتبال هم بازی کنن وتفریح هم بکنن. حالا اگه این تفریحشون موقع نماز باشه، من وشما باید دونه به دونه، با اخلاق وبرخورد خوب، اینا رو قانع کنیم که نماز ارجح برهمه ی کارها واعماله، نه با توپ وتشر ونهیب زدن.»

 

 

برگرفته از مجموعه کتاب های یاران ناب

8-نمی توانست زنده بماند

خاطراتی از شهید مهدی باکری

به کوشش: علی اکبری

شادی روح امام وشهدا صلوات

[ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, ] [ 18:43 ] [ مهناز ]


 

من یک دخترم!

دستانم بالين كودك فردايم خواهد شد...

بي حرمتـــش نمي كنــم! آری!سیاه می پوشم...

از بالا تا پایین سیاه میپوشم من مصیبت زده ام

چندی پیش غیرت مردان شهرم به دار فانی پیوسته است!!!

 

[ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, ] [ 10:33 ] [ مهناز ]

 

 من يــك دختــــرم

بـا "عروسك هـايم" بـازی كردم

بـا "رويــا هــايــم" بـــزرگ شــدم

بـا "اشك هايـم" خــو گرفتــم

و

بـا حفـظ "ارزش هايـم" بـه اوج مـی رسم

 

ايـن است دنيـــای دختـــرانه مــن

 

**برگرفته از وبلاگ حجاب تو**

 

 

آری من یک دخترم!

من دخترانگی هایم را ارزان نمیفروشم!

من قیمت دارم!!!

بیشتر از آنچه تو فکرش را بکنی!!!

[ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, ] [ 10:27 ] [ مهناز ]

امشب نشسته بر دلم غم های عالم

بی تو گذشت این جمعه هم آقای عالم

این جمعه هم از تو خبر حتی نیامد

شب آمد و من ماندم وغم های عالم

گرفته بوی تو را خلوت خزانی من

کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من

چنان که عطر تنت در رواق ها جاریست

چگونه گل نکند بغض جمکرانی من

 

اللهم عجل لولیک الفرج

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:, ] [ 21:26 ] [ مهناز ]

ازدواج همت

علی اکبر همت

به اوگفتیم که:«نمی خوای زن بگیری؟» گفت:«چرا نمی خوام؟» تعجب کردم، فکرنمی کردیم به این سادگی قبول کند که ازدواج کند. مادرش گفت:«ننه، کیو می خوای؟ بگوتا واست بگیرم.» گفت:«من یه زن می خوام که بتونه پشت ماشین بامن زندگی کنه.» مادرش گفت:«این دیگه چه صیغه ایه؟ پشت ماشین دیگه یعنی چی؟» گفت:«یعنی اینکه من بشینم جلو، اون هم عقب زندگی کنه، یعنی این.» مادرش گفت:«مادر، آخه کدوم دختری حاضره یه همچو زندگی داشته باشه؟!» گفت:«اگه می خواین من زن بگیرم، شرطش همینه که گفتم.»

اول فکر کردیم چون خانه ای برای تشکیل زندگی ندارد، چنین حرفی می زند، با برادرش خانه ای برای او ساختیم وگفتیم:«ما توی همین شهربرای تو زن می گیریم،  این هم خونه و زندگی. تو هرجا می خوای بری، برو وبه کارت برس.» گفت:«زن می گیرم که شریک وهمدم زندگی ام باشه وهرجامن می رم، اون هم باید دنبالم بیاد.» حرفش یک کلام بود.

مدتی بعدکه ازپاوه آمد، گفت:«کسی روکه دنبالش می گشتم، پیداکردم. برام ازش خواستگاری می کنین یانه؟» به اوگفتم:«به همین سادگی؟» گفت:« نه، همچین ساده هم نبود. بیچاره ام کرد تا بله رو گفت.» گفتم:«یعنی قبول کرد که پشت ماشین با تو زندگی کنه؟» خندید وگفت:«تا اونور دنیا هم برم، دنبالم میاد.» گفتم:«مبارکه.»

دختر مورد علاقه ی او از دانشجویانی بود که برای خدمت در مناطق محروم، شهر و دیار خود را رها کرده وعازم کردستان شده بود.

حاجی چند بار از او خواستگاری کرده، اما او جواب رد داده بود. درآخر نیت چهل روز روزه ودعای توسل کرده وباخودش عهد کرده بودکه پس از چهل روز، به اولین خواستگار جواب مثبت بدهد. درست شب چهلم، حاجی مجدداً از او خواستگاری کرده وجواب مثبت گرفته بود.

 

برگرفته از مجموعه کتاب های یاران ناب

7- برای خدا مخلص بود

خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت

به کوشش: علی اکبری

شادی روح امام وشهدا صلوات

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:, ] [ 18:57 ] [ مهناز ]

دوباره کودک شده دلـــــم ...

همچون کودکی که

دلش بند و کارش گیـرهمان یک عروسک در ویترین است ؛

پا می کوبد دلـــم ، تـــو را می خـــواهـد...!!


مــــن دلــــم حــــرم می خــــواهــــد...

 
[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:, ] [ 10:16 ] [ مهناز ]

✓ مشـــق جریـــمہ ے اِمشــب 


ســیــصــد و ســیــزده بـار بنویــس ❣


✖✖


♥ آقایـــے ♥ ڪـہ یـــادش نبــــودم ...


در قُنـــوت ِ نمـــازش یـــادم ڪـَـرد ... 


✖✖


˙·٠• اَلّلـهُـــــمَّـ ؏ـجّــــل لِـوَلیِّــڪَـــ الـفَـــرَج •٠·˙


 

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:, ] [ 10:7 ] [ مهناز ]

 

وسط جــاذبه ی این همه رنگ

نوکرت تا به ابد رنگ شماست

بی خیـال همه ی مردم شهر

دلم آقا به خدا تنگ شماست

“اللهم عجل لولیک الفرج”

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:, ] [ 10:2 ] [ مهناز ]

فتح خرمشهر

بعد از پایان مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس، تمامی فرماندهان در قرارگاه مرکزی جلسه داشتند. تقریباً همه خسته شده و بریده بودند، نظر همه ی فرماندهان هم این بود که باید عملیات را متوقف کنیم وبازسازی را انجام دهیم.

هرکس گلایه ای داشت، یکی از نبودن امکانات گلایه می کرد، یکی از درست عمل نکردن نیروها می گفت، دیگری از اینکه دیگر بیش از این نمی توانیم جلو برویم، صحبت می کرد وخلاصه هرکس به نوعی شکایت داشت وجمیعاً به این نتیجه رسیده بودند که عملیات متوقف شود.

در این هنگام، حسن ازجا بلند شد وبعد از اجازه گرفتن از آیت الله صدوقی وآیت الله دستغیب که در آنجا حضور داشتند، صحبت های آتشین خود را آغاز کرد.

اوگفت:«مابه مردم قول دادیم که هرطور شده، خرمشهر رو آزاد کنیم. کجابریم؟ روشو دارین که برگردین؟» در این زمان همه سرشان را پایین انداخته بودند، حسن ادامه داد:«می خواین بریم از تکاورهای آموزش دیده آمریکایی، براتون نیرو بیاریم؟ باید با همین بچه بسیجی های شهری و روستایی کارکنین وبا همین ها جنگ رو پیش ببرین.» در آخرهم خیلی کوبنده گفت:«ماتا خرمشهر روآزاد نکنیم، از اینجا نخواهیم رفت.»

باصحبت های حسن، نظر همه عوض شد وعملیات مجدداً ازسرگرفته شد، تا این که به آزادی خرمشهر انجامید. اگر صلابت و ابهت حسن نبود، چه بسا درآن مقطع، طعم پیروزی وفتح خرمشهر را نمی چشیدیم.

 

برگرفته از مجموعه کتاب های یاران ناب

6-من اینجا نمی مانم

خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)

به کوشش: علی اکبری

شادی روح امام وشهدا صلوات

[ پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, ] [ 18:34 ] [ مهناز ]

این گل نرگس های زیبا تقدیم به فرشته ی مهربونم، معلم عزیزم، که عاشق گل نرگس اند.

یک باغ پر از گلای نرگس تقدیم به قلب مهربانت...


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, ] [ 16:43 ] [ مهناز ]

این پست روتا چند وقت ثابت میذارم!

از همه دوستانی که تو این مدت از وبلاگم دیدن میکنن، خواهش میکنم به این سوالها جواب بدن.

 

معلم یعنی........؟؟!!

معلمی یعنی........؟؟!!

 

اول خودم میگم:

معلم یعنی عشق!

معلمی یعنی عاشقی!

معلم یعنی هستی من! خانم تاج بخشیانم!

معلمی یعنی خود را وقف دیگران کردن!

 

منتظر نظراتتون هستم! متشکر.

[ پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, ] [ 15:37 ] [ مهناز ]

وقتی به کلاس قدم می گذارد، بهار با نسیم نفس هایش می شکفد و گل و لبخند و زمزمه، فضا را پر می کند.

با او آسمان می بارد، چشمه می جوشد، نسیم می وزد و آفتاب سفره مهربان خویش را می گشاید.

از خانه تا مدرسه، با هر گام، بهشت نزدیک تر می شود.

نگاهش خانه مهربانی است و قلبش مهربان تر از آب.

دل ها را به طراوت و پاکی و پاکیزگی می خواند.

دست های گرم و صمیمی اش، مشق عشق می نویسد.

سرانگشت او افق های روشن فردا را نشان می دهد واشاراتش، آن سوی پرده های خاک و ملکوت پاک خدا را.

وسعت شفاف قلب ها، قلمرو اوست و کشتزار جان دانش آموزان تفرّجگاه خرمی او.

[ پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, ] [ 15:26 ] [ مهناز ]


[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, ] [ 19:43 ] [ مهناز ]

فکر تمیز،فکر کثیف

سعید طاهریان

به استحمام مردم دقت خاصی داشت.یک بار به من گفت:«دقت کن این روستایی ها هفته ای یک بار استحمام کنن.»خندیدم و گفتم:«برادر احمد به ما چه مربوطه!»گفت:«چی چی به چه مربوطه؟به ما ربط داره خوب هم ربط داره.اینها باید هفته ای یه روز استحمام کنن و شما باید بر این امر نظارت داشته باشی.حتی بچه هاشون هم باید استحمام کنن.حالا زناشون رو که نمی تونیم بفهمیم می رن حمام یا نه ولی بقیه شون رو حتما چک کنین.»

آن موقع در آبادی های کردستان دو چیز نبود.یکی حمام شخصی و دیگری توالت شخصی.توالت ها همه توی مساجد بود و اگر کسی می خواست به آنجا برود باید از سر آبادی یا ته آبادی می آمد و به مسجد می رفت.

به دستور حاج احمد شورای ده را جمع کردیم و به آنها گتیم که همه باید بلا استثنابه حمام بروند.بعد هم برای اینکه نظارت جدی داشته باشیم پزشک امدادگر محور را می فرستادیم توی ده که مردم را به بهانه مریضی تست کند و به آنها بگوید که اگر به حمام نروید بیماری های واگیردار شیوع پیدا می کند.

یک با از حاج احمد پرسیدم:«برادر احمد ما که رفتیم و دستور شما رو اجرا کردیم اما علت این همه پافشاری شما برای استحمام مردم دهاتی و روستایی چیه؟»

گفت:«اینجا وقتی که بین بدن کثیف و بدن تمیز فزق قائل بشن فرق لباس تمیز و لباس کثیف رو بدونن اونوقت می تونن بقهمن فکر کثیف با فکر تمیز چه فرقی داره!اون موقع می تونن تشخیص بدن فکر کومله و دمکرات تمیزه یا کثیف.مثل اینها مثل بچه ای می مونه که توی شکم مادره هی پاشو می کشی بیرون می گه نمی خوام بیام بیرون.فکر می کنه همه دنیا اونجاست اما وقتی میاد بیرون و با دنیای جدید آشنا می شه تازه می فهمه کی به کیه!.»

 

برگرفته از مجموعه کتاب های یاران ناب

5- می خواهم با تو باشم

خاطراتی از شهید احمد متوسلیان

به کوشش: علی اکبری

شادی روح امام وشهدا صلوات

 

[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, ] [ 19:17 ] [ مهناز ]

 

 کفش هم اگر تنگ باشد ؛ زخـم مـی کند ؛وای به حالِ دِل..!

 

[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مهناز ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب