قالب وبلاگ

متن های زیبا
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان متن های زیبا و آدرس sefidbarfi10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 فقط عشــــــــق به خداست که هيچ ضرر و زيانی نداره...

 نه  نگــــــــــــرانی!نه دلهــــــره! نه رســــــوايی!

 خـــــــــدايا کمکـــــــــــم کن عاشقـــــت باشم...




خدا گويد تو ای خورشيد زيبايم...تو ای والاترين مهمان دنيايم...

بدان آغوش من باز است...شروع کن...

يک قدم باتو...تمام گام های مانده اش با من...


[ جمعه 30 آبان 1393برچسب:, ] [ 11:25 ] [ مهناز ]


زنگ اوّل؛ توحید.

   دومین زنگ؛ نبوت و معاد.

 سومین زنگ ؛  چه باشی چه نباشی –عدل است.

 و اِمامت، گرچه

آخرین زنگ حیات بشری است

 ومعلّم ؛ غایب.

تا نیاید و نپرسد که : چه کردید

در آن وقت که غایب بودم

 

همگی مشروطیم ...

 

 


[ جمعه 30 آبان 1393برچسب:, ] [ 11:3 ] [ مهناز ]

اينم يه مناجات بسيار زيبا 


نيايش زيبا از امام سجاد:
الهي
دردهايي هست كه نمي توان گفت
و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست
الهي
اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت
و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد
و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند
الهي
پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست
دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد
قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود
الهي 
تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد
تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست
و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود
الهي
قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي
و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.
الهي
با اين همه باكي نيست
زيرا من همچو تويي دارم
تويي كه همانندي نداري
رحمتت را هيچ مرزي نيست
...
صحیفه سجادیه
[ پنج شنبه 29 آبان 1393برچسب:, ] [ 21:18 ] [ مهناز ]


     سوال یک دختر بچه 9 ساله شیعه ازکارشناسان شبکه های وهابی:
 
ما در کلاس که 24 نفر هستیم،معلم ما وقتی میخاد از کلاس بیرون بره،به من میگه:
خانم محمدی،شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه...و به بچه ها میگه:
بچه ها،شما گوش به حرف مبصر کنید،تا من برگردم
شما میگید پیامبر ص از دنیا رفت و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد،
آیا پیامبرصلی الله علیه و آله،به اندازه معلم ما،بلد نبود یک مبصر و یک جانشین
بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد؟!  
 
  ‪ جواب مدير اهل سنت به دانش آموز شیعه:
 
برو فردا با وليت بيا کارش دارم ,
دانش اموز رفت وفرداش با دوستش اومد.
مدير گفت پسر چرا با وليت نيومدي؟
,مگه نگفتم ولي توبيار ؟
 دانش اموز گفت :اين ولي منه ديگه
.مدير عصباني شدو گفت :
 منظور من سر پرستته، پدرته، رفتي دوستتو آوردي؟
 دانش اموز گفت :
نشد ديگه اينجا ميگي ولي يعني سر پرست، پس چطور وقتي پيامبر ميگه اين علي ولي شماست ميگيد معني ولي ميشه دوست. 
[ پنج شنبه 29 آبان 1393برچسب:, ] [ 8:50 ] [ مهناز ]

خبر داری که؛ دیروز خواننده ی محبوبمان مرد...

زندگی مان تعطیل شد...
و همه ی وجودمان شد او...
حرفهایمان، کارهایمان، همه و همه تحت تاثیر مرگ او بود...
و دست آخر هم، یک جا جمع شدند و در فراقش گریستند...
ترانه سر دادند...
ناله ها کردند...
دیشب وقتی آن جمعیت را دیدم، که در فراق یک خواننده اینقدر سنگ تمام می گذارند، در حالیکه فراق تو را سالهاست می چشیم و دم فرو بستیم...
فهمیدم ره گم کرده ایم...
یک لحظه به خود آمدم دیدم تو هم برایمان سالها خواندی...
تو هم سالهاست برایمان از عشق می گویی...
و تو هم سالهاست که ...
«نگران منی»
ببخش ما را که چون هفته های گذشته دلت را آزردیم...
ببخش ما را که دوباره «بغض»ی بر گلویت نشاندیم...
مهربانم
برگرد که از دست نروم...
وقتی به پایت نشستم...
برگرد سر به راهم کن...
وقتی دست یاری می طلبم...
امام زمانم...
مهربانم...
امروز سلامت می کنم با شرمندگی تمام... 


با تشکر از معلم عزیزم...

ممنونم خانمم بابت یادآوری نکات فراموش شده....

 

[ شنبه 24 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:14 ] [ مهناز ]

حاج آقای قرائتی زیبا گفتند؛

تیر سه‌شعبه یعنی چه؟ تیر سه‌شعبه به گلوی علی اصغر زدند.

فرمودند:

تیر سه‌شعبه همین کارهایی است که ما در کوچه و خیابان انجام می‌دهیم،

همین بدحجابی،

سه شعبه دارد!

یک شعبه‌اش این است که خودمان گناه می‌کنیم؛

یک شعبه این است که دیگران را به گناه انداختیم؛ آن جوانی که به گناه می‌افتد در این فضا به گناه می‌افتد؛

یک شعبه قلب امام زمان است که ما نشانه گرفتیم.

 

ممنونم نرگس خانم.

خیلی زیبا بود...

[ شنبه 24 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:12 ] [ مهناز ]

ین اوباما بچه بود، یادش نمی‌آید؛

از بهمن ۵۷، سی و پنج سال است که براساس آنچه رؤسای جمهور آمریکا منقول می‌دارند، هفته بعد قرار است انقلاب اسلامی سقوط کند! به خدا این گزینه نظامی، پوسید روی میز رؤسای جمهور آمریکا!

آمریکا یک رئیس‌جمهور داشت به نام «ریگان» که می‌خواست ریشه ملت ایران را از طریق خلیج و با ناوهای دریایی خشک کند! آن روزها مردم، این شعار را سر دست گرفتند؛

«خلیج فارس ایران، محل دفن ریگان».

ما آن روزها بچه بودیم اما نوگل بهار نبودیم! ظریف نبودیم! تخس بودیم! قد کشیدیم! و حالا می‌پرسیم؛

«کجایی اصلا آقای ریگان؟! حال شما چطور است؟!»

روزی «علیرضا» از این هم بزرگ‌تر خواهد شد و از اوباما و جان کری خواهد پرسید؛

«کجایید عالیجنابان؟! چه خبر از گزینه نظامی‌تان؟! پدرم مصطفی، با گزینه خون هسته‌ای‌اش، هنوز در موضع غرور ایستاده. شما کجایید؟! راستی! حال توافقتان چطور است؟!»

چیست انقلاب اسلامی؟ جز تسلیم آمریکا در برابر شکوه و عظمت ملت ایران؟ ۳۵ سال است همه رؤسای جمهور آمریکا به علامت تسلیم در برابر ملت ما، دست خود را بالا برده‌اند.

اصلا فرقی نمی‌کند در ایران چه کسی رئیس‌جمهور باشد یا در آمریکا چه کسی! اصل مناسبات، دست انقلاب اسلامی است.

دولت‌ها می‌آیند و می‌روند، دولت‌ها به عبارتی همه موقتند، آنچه اما باقی می‌ماند، انقلاب اسلامی ملتی است که «الله» خدایش بود و «روح‌الله» امامش. هر ثانیه‌ای که از این انقلاب می‌گذرد، یعنی آمریکا در ستیز با ملت ایران، کم آورده. و هر ۱۲ بهمنی که «حضرت آقا» به دیدار امام و شهدا می‌روند، کاخ سفید را عصبانی‌تر می‌کند.

در آمریکا رئیس‌جمهوری که می‌گفت؛ «با رفتن خمینی، دیگر کار انقلاب اسلامی تمام است» کجاست؟!

سگی که گاز می‌گیرد، پارس نمی‌کند اما رؤسای جمهور آمریکا زیاد هارت و پورت می‌کنند! انقلاب اسلامی دقیقا خورده به ملاج ابلیس! و آن بالا یکی هست که هوای انقلاب ما را دارد.

خدای «والفجر ۸» هم‌اینک هم خداست. امامِ زمانی که در عرض اروند، یکی یکی دست بچه رزمنده‌ها را گرفت، هم‌اینک هم امام زمان(عج) است. ما در شلمچه، یک خانم حضرت زهرا(س) داشتیم که الان هم مادری می‌کند برای خون شهدایی که با سربند جگرگوشه‌اش حسین(ع) با سربند «یا حسین» به خط می‌زدند.

شوخی نیست؛ دعای دردانه‌های دهر، پشت این انقلاب است. کاخ سفید، «آقا» ندارد، اگر داشت، هرگز ابرقدرتی آمریکا به این روزگار نمی‌افتاد که عالم و آدم را علیه اسد بسیج کند، آب از آب تکان نخورد!

این اوباما بچه بود؛ یادش نمی‌آید؛

روزگاری سران آمریکا اراده می‌کردند، ظرف ۳ سوت، مصدق را می‌بردند و شاه را می‌آوردند! این را می‌بردند، آن را می‌آوردند! اینک، این سیدحسن نصرالله است که معلوم می‌کند چه کسی باید در سوریه حاکم باشد، چرا که رای اکثریت مردم منطقه مهم است، نه اراده سران کاخ سفید. چرا که دنیا، مقاومت علیه سران آمریکا و اسرائیل را دوست می‌دارد، انقلاب اسلامی را دوست می‌دارد، شعار «مرگ بر آمریکا» را دوست می‌دارد. رهبر کاخ سفید، صهیونیست‌ها هستند، اما رهبر سیدحسن نصرالله، «آقا»ی ماست.

در «مصاف رهبران» تو بگذار نتیجه جنگ ۳۳ روزه مشخص کند رهبر فاتح را. دلم می‌سوزد برای ابرقدرتی آمریکا! اگر زمان خمینی می‌گفت «گزینه نظامی روی میز است»، اینقدر هم حالا جرات داشت که ۸ سال علیه ملت ایران، جنگی را تحمیل کند. هر چند که همان زمان هم، خمینی عصایش را بلند کرد و کوباند بر فرق کاخ سفید. عصای خمینی، بچه‌هایی بودند که دیگر از گهواره برخاسته بودند؛ شیربچه‌های الی بیت‌المقدس، بسیجیان کربلای ۴ و ۵، دلاورمردان همین والفجر ۸! اینک اما در زمان خلف شایسته خمینی، ۲۴ سال است گزینه نظامی از روی میز سران کاخ سفید تکان نمی‌خورد! و هرگز به مرحله عمل نمی‌رسد! هر چقدر آمریکا در ستیز با انقلاب اسلامی، گام‌هایی اساسی به عقب برداشته، انقلاب اسلامی جلو آمده است. فی الحال، سگ‌های کاخ سفید، فقط زر مفت می‌زنند و دیگر گاز نمی‌گیرند چرا که خوب می‌دانند عصای خامنه‌ای، همان عصای خمینی است بلکه با بردی بیشتر. سیدحسن نصرالله، عصای خامنه‌ای است. اگر مصطفی چمران، عصای خمینی بود، مصطفی احمدی‌روشن هم عصای خامنه‌ای است. اگر «مصطفای خمینی» در زیرشاخه فیزیک پلاسما، «گداخت هسته‌ای» خوانده بود، «مصطفای خامنه‌ای» آن علم را به وادی عمل آورد و مظهر غرور ملی، علیه کاخ سفیدی شد که پیشرفت ملت ایران را نمی‌خواست. عصای آمریکایی‌ها اما صهیونیست‌ها هستند که خود نیاز مبرم به عصا دارند! ما «آقا»یی داریم که خودشان «آقا»یی دارند، امام زمانی دارند، خلوتی دارند. ما بر این باوریم که انقلاب اسلامی با همه شهدایش، عصای دست ظهور است ان‌شاءالله… و دیر نیست که خداوند بر فرستادن حضرت منجی، «اراده انتقام» فرماید. آنکه آن بالا هوای خون شهدای ما را دارد، خود خداست. خدا بهتر از همه می‌داند که دنیا، منتقمی کم دارد. اینک، «گزینه ظهور» روی میز هستی است.

سال ۴۲ در آن یخبندان امید که هیچ کسی رفتن دیو را باور نداشت -چون آمریکایی‌ها پشتش بودند- شاید این فقط خمینی بود که خوب می‌دانست گزینه انقلاب اسلامی، روی میز تقدیر است. آن روزها خمینی از فرزندان درون گهواره سخن می‌گفت! از فردا! از فردایی که آمدنش را هیچ کس باور نداشت!

انقلاب اسلامی؟! مگر ممکن است؟! مگر می‌شود؟! مگر شاه جلاد می‌گذارد؟! مگر آمریکایی‌ها می‌گذارند؟!

اینک اما وقتی خامنه‌ای از فردای روشن ظهور سخن می‌گوید، تعجبی در کار نیست! چرا که ابهت شب، شکسته است! و شب پرستان دارند آخرین نفس‌های خود را می‌زنند!

تا آفتاب بزند، ستاره‌ها، عصای دست ماه می‌مانند…

دیگر، روزگار «مگر آمریکایی‌ها می‌گذارند؟» گذشته است! توافق را ول کنید! روح ندارد! خشم روح‌الله ندارد! و دولت‌ها همه موقتند! طرف حساب آمریکا، خود خود خود انقلاب اسلامی است.

اینک سران کاخ سفید، آنقدر از عصای انقلاب می‌ترسند که گزینه نظامی فقط روی میزشان است اما خب! جهان را بنگر و نگاه کن به دستان الله که می‌خواهد «گزینه بقیه‌الله» را روانه میدان کند… وقتی کدخدا، دیگر کدخدا نیست، فقط توافق ملت‌ها با خداست که روح دارد. ما یک لوگوی شادتر از ۲۲ بهمن ۵۷ به «وطن امروز» بدهکاریم!

خبر مرگ آمریکا، «امام آمد» ما، دیدنی‌تر است.

فردا دیدنی‌تر است. وای از آن روز که بلند شود عصای مهدی(عج).

 

با تشکر از نرگس خانم عزیز

بابت ارسال این متن

[ شنبه 24 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:6 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, ] [ 8:58 ] [ مهناز ]

یک وقت هایی میشود

که خودت را تنها چادریِ کل خیابان می بینی!

لبخند بزن!

رو به آسمان کن و بگو:

خدایا! ممنونم که بهم اجازه دادی

بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم!

 

[ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, ] [ 8:53 ] [ مهناز ]

  خدای نازنینم!

تا یادت میکنم باران می آید..

نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد!

 

عکس متحرک باران

[ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, ] [ 8:51 ] [ مهناز ]

 تا که ما همسفر عشق به افلاک شویم 

بارالها! مددی کن که همه پاک شویم

دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان

 

در جوار حرم عشق همه خاک شویم ...

 

[ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, ] [ 8:48 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, ] [ 8:47 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:, ] [ 15:21 ] [ مهناز ]

قسمت این بود بال و پر نزنی

مرد بیمار خیمه ها باشی

حکمت این بود روی نی نروی

راوی رنج نینوا باشی

 

چقدر گریه کردی آقاجان!

مژه هایت به زحمت افتادند

قمری قطعه قطعه را دیدی

ناله هایت به لکنت افتادند

 

سربریدند پیش چشمانت

دشتی از لاله و اقاقی را

پس گرفتید از یزید آخر

علم با شکوه ساقی را !؟

 

کربلا خاطرات تلخی داشت

ساربان را نمی بری از یاد

تا قیام ِ قیامت آقاجان

خیزران را نمی بری از یاد

 

خون این باغ، گردن ِ پاییز

یاس همرنگ ارغوان می شد

چه خبر بود دور ِ طشت طلا

عمه ات داشت نصف ِ جان می شد

 

کاش مادر تو را نمی زایید!

گله از دست ِ زندگی داری

دیدن آب ، آتشت می زد

دل خونی ز تشنگی داری

 

تا نگاهت به دشنه ای می خورد

جگرت درد می گرفت آقا

تا جوانی رشید می دیدی

کمرت درد می گرفت آقا

 

 

جمل شام پیش ِ رویت بود

خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود

«السلام علیک یا عطشان»

ذکر لبهای روضه دارت بود

 

 

پدرت خواند از سر نیزه

تا ببینند اهل قرآنی اید

عاقبت کاخ شام ثابت کرد

که شما مردمی مسلمانی اید!

 

سوخت عمامه ات، بمیرم من

سوختن ارث ِ مادری شماست

گرچه در بندی از تو می ترسند

علتش خوی ِ حیدری شماست

 

خون خورشید در رگت جاری

از بنی هاشمی، یلی هستی

دستهای تو را به هم بستند

هرچه باشد توهم علی هستی

 

کاش می مُردم و نمی خواندم

سربازارها تو را بردند

نیزه داران عبای دوشت را

جای سوغات کربلا بردند

 

 شاعر: وحيد قاسمي


[ پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:, ] [ 15:17 ] [ مهناز ]

ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت

از سوز درد تازیانه پیکرم سوخت

از بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن

عمامه را بردار که موی سرم سوخت

در خاطر من هست که دیروز طفلی

فریاد می زد عمه جانم معجرم سوخت!

شام غریبان لحظه های سخت ما بود

در بین آتش جا نماز مادرم سوخت

آن لحظه که بی بی رباب از عمق جان گفت:

زینب بیا که جامه های اصغرم سوخت

بر نیزه شاه تشنه کامان تشنه لب بود

با دیدن زخم گلویش حنجرم سوخت

وقتی که از نیزه سر شش ماهه افتاد

قلب رباب و عمه ها و خواهرم سوخت

در راه از بس که رقیه بر زمین خورد

از سوز گریه دیده های اکبرم سوخت

بدتر از این ها تا که سیلی بر رخش خورد

ناگاه دیدم ساقی آب آورم سوخت

در پیش چشم مردهای شهر چون شمع

دیدم که عمه زینب من در برم سوخت

 

شاعر : مهدی نظری

[ پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:, ] [ 15:10 ] [ مهناز ]
از هر طرف رفتم غمي آمد به جانم

از اين طرف عمه،از آن سو خواهرانم

در پيچ و تاب چشمهاي هرزه بايد

جوشن براي معجر زنها بخوانم

عمامه ام آتش گرفته چاره اي نيست

جز آنکه خاکستر ز گردن مي تکانم

آنقدر کردم التماس ساربان تا

رأس تو را بر نيزه ها داده نشانم

کار دعاي عمه جانم بوده تا حال

قسمت شده بعد از چهل منزل بمانم

دشمن براي خواهر من نقشه دارد

از تهمتش تا آسمان رفته فغانم


شاعر : حسين قربانچه

 

 


[ پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:, ] [ 15:8 ] [ مهناز ]

 گفتگوی کعبه با کربلا

ياحسين ع

 
گفت با کرب و بلا کعبه من از تو برترم
تو بیابانیّ و من بیت خدای اکبرم
 کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای
من همه خون خدا می جوشد از بام و درم
کعبه گفتا مرد و زن بر گرد من آرد طواف
من مَطاف مسلمین از کِهتر و از مِهترم
کربلا گفتا چه گویی هر شب آدینه من
میزبان انبیا از اوّلین تا آخرم
کعبه گفتا انبیا بر گرد من گردیده اند
تو کجا و من کجا تو دیگری من دیگرم
کربلا گفتا که روح انبیا را کعبه ای است
آن منم، زیرا مزار زاده ی پیغمبرم
کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده
این شرافت بس، که من خود زادگاه حیدرم
کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو
من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم
کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار
وصف اسماعیل باشد خاطرات هاجرم
کربلا گفتا منم در خیمه گاه و قتلگاه
سعیِ هفتاد و دو ثارالله را یاد آورم
کعبه گفتا چاه زمزم را کنار من ببین
سالها و قرن ها جوشد زدامان کوثرم
کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین
زمزم تو آب و من خون خدا را ساغرم


[ چهار شنبه 14 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:59 ] [ مهناز ]

امدم اب به خیمه برسانم ک نشد 

 چقدرغصه و غم خوردم از این غم ک نشد
 تیر نامرد اگر باور مشکم میشد .
..میشد این اب شود چشمه زمزم ک نشد...
حیف شد چیز زیادی ب حرم راه نبود.
.سعی کردم بدنم را بکشانم ک نشد..
سعی کردم ک نیفتم ز روی اسب ولی
..ضربه انقدر شتابان زدو محکم ک نشد..
.گفتم این لحظه اخر ک در اغوش توام.
..لااقل روی تورا سیر ببینم ک نشد..
. هردودست و سر و چشمم ب فدای سرتو.
..هرچه امد به سرم نصف شماهم ک نشد.
.بگو از من ب رقیه ک حلالم بکند .
..امدم اب به خیمه برسانم ک نشد..

 
جانم ب فدای سر آن ساقی بی دست....
التماس دعا


[ چهار شنبه 14 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:56 ] [ مهناز ]
 
یارقیة بنت الحسین(ع)
 
دست از سرم بردار من بابا ندارم
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم
گیسو سپیدم احترامم را نگهدار
سیلی نزن من با کسی دعوا ندارم
باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم
زیبایی دختر به گیسوی بلند است
مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم
این چند وقته از در و دیوار خوردم
دیگر برای ضربه هایت جا ندارم
تا گیسوانم را ز دستانت درآرم
غیر از تحمل چاره ای اینجا ندارم
گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد
خسته شدم میلی به این دنیا ندارم
گیرم که پس دادند هر دو گوشوارم
گوشی برای گوشواره ها ندارم
شیرین زبان بودم صدایم را بریدند
آهنگ سابق را به هر آوا ندارم
در پیش پایم نان و خرما پرت کردند
کاری دگر با شام و شامی ها ندارم
با ضربۀ پا دنده هایم را شکستند
کی گفته من ارثیه از "زهرا" ندارم
نشناختم بابا تو را تغییر کردی
امشب دگر راهی به جز افشا ندارم


[ چهار شنبه 14 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:54 ] [ مهناز ]

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن

بس کن حسین مادرمان را صدا مکن
بس کن حسین هستی من سایه ی سرم
بس کن حسین جان من و جان مادرم
ای کشته ی فتاده به هامون حسین من
ای صید دست و پا زده در خون حسین من
بس کن که این طائفه آبت نمی دهند
این ها همه کر اند جوابت نمی دهند
ای پاره پاره زیر لگد ها رفو شدی
در زیر چکمه های عدو زیر و رو شدی
رحمی نمی کنند به تن نیمه جان تو
دیدم زدند نیزه به سقف دهان تو
گفتم مرو راهی گودال میشوی
در زیر نعل تازه لگدمال میشوی
گفتم مرو سرت ز قفا می برند حسین
گرگان ز پاره های تنت می خورند حسین
گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب
گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب
دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم
آری اسیر قافله ای بی حیا شدم


[ چهار شنبه 14 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:52 ] [ مهناز ]

درددل یک جوان ایرانی

يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...
دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
 ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن

گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره

خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیدالشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن...
 
 
لطفا بقیه متن را در ادامه مطلب بخوانید...


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 14 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:11 ] [ مهناز ]

عمرى گذشت اما به درد تو نخوردم


شرمنده ام آقا به درد تو نخوردم

تو فکر من بودى وليکن من نبودم

اصلاً به فکر نوکرى کردن نبودم 

من دور بودم، تو مرا نزديک کردى

راه مرا از کربلا نزديک کردی 

گفتى اگر تو بى پناهى من حسينم

حتى اگر غرق گناهى، من حسینم 

گفتى بيا پاک از گناهت مي کنم من

تو رو به چاهى رو به راهت می کنم من 

گفتى بيا مثل تو خيلى خار دارم

حتى براى مثل تو هم کار دارم 

آواره ام، آواره را آواره تر کن

بيچاره ام، بيچاره را بيچاره تر کن 

آوارگى در اين حسينيه مي ارزد

بيچارگى در اين حسينيه مى ارزد 

هر شب اسيرم مي کنى پاى بساطت

دارى تو پيرم مي کنى پاى بساطت 

من چاى مي ريزم گناهم را بريزى

يک جا تمام اشتباهم را بريزى 

شان نزولت مي کند آخر بلندم

سر را تو دادى جاى آن من سربلندم 

 وقتى گذر کردند خيلي ها ازين جا

رفتند تا معراج تا بالا ازين جا

اين جا گرفته از خدا عيسى دمش را

اين جا خدا بخشيد آخر آدمش را 

من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد

اين پخت و پزهاى محرم پخته ام کرد 

مي بينم اين جا پنج تا نور مقدس

اين آشپزخانه ست يا طور مقدس 

اين جا همان جايي ست که مولا مي آيد

زينب ميايد، بيشتر زهرا می آید 

پخت و پز آقاى بى سر را به من داد

در کارهايش کار مادر را به من داد 

من عالمى دارم در اين جا با رقيه

هر وقت دستم سوخت گفتم يا رقيه 

منت ندارم بر سرت... تو لطف کردى

حالا که هستم نوکرت تو لطف کردى 

يک شب غذاى خواهرت را بار کردم

يک شب غذاى دخترت را بار کردم 

بايد که دست از هر چه غير کربلا شست

ديگ تو را شستم خدا روح مرا شست 

خدمت به اين بى رنگ و رو هم رنگ و رو داد

اين کفش ها را جفت کردن آبرو داد 

در هر کجا که نام پيراهن مي آيد

زهرا مي آيد پيش ما حتماً مي آيد 

من دست بر سينه دم در مي نشينم

در مجلس فرزند، مادر را ببينم 

من مي نشينم کار و بارم پا بگيرد

شايد به من هم چادر زهرا بگيرد 

آن چادرى که عصمت کبرا در آن است

فرداى محشر منجى پيغمبران است 

خدمت تجلى ارادت هاى شيعه ست

بالاترين نوع عبادت هاى شيعه ست 

ما به ولايت مي رسيم از اين مودت

ما به مودت مي رسيم از راه خدمت 

خدمت درِ اين خانه تنها فرصت ماست

گفتند: اينجا پنج روزى نوبت ماست 

اين پارچه مشکى -فداى روى ماهش-

دارد سفيدم مي کند رنگ سياهش 

از سوخته دل ها نگير آقا غمت را

يک وقت از دستم نگيرى پرچمت را 

بگذار يک گوشه به پاى تو بميرم

کنج حسينيه براى تو بميرم 

من که به غير از لطف تو يارى ندارم

من که به غير از کار تو کارى ندارم 

 آنقدر بين دسته هايت ايستادم

نذر علىّ اصغر تو آب دادم 

اى کاش بين ايستادن ها بميرم

آخر ميان آب دادن ها بميرم 

خوب است نوکر آخرش بى سر بميرد

خوب است بين نوکرى نوکر بميرد 

خوب است ما هم گوشه اى عطشان بيفتيم

در زير پاى اين و آن عريان بيفتيم

علی اکبرلطیفیان
[ دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, ] [ 23:28 ] [ مهناز ]

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام

بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد

بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود
چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود
بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)
گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود
با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست
حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
اشک او با نام من می شد روان

گریه در روضه نمی دادش امان

بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد
سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب
در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است
 
ناگهان بیدار گردیدم زخواب
از خجالت گشته بودم خیس آب
دارم اربابی به این خوبی ولی
می کنم در طاعت او تنبلی؟
من که قلبم جایگاه عشق اوست
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
جملگی از روی مولایم خجل
شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا
پا بنه در وادی عشق و جنون
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون
حبّ دنیا معصیت افزون کند
معصیت قلب ولیّ را خون کند
باش در شادی و غم عبد خدا

کن حسابت را ز بی دینان جدا

قلب مولا را مرنجان ای جوان
تا شوی محبوب رب مهربان
 
 
سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند
ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند! 
 
 
"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین"

[ جمعه 9 آبان 1393برچسب:, ] [ 21:38 ] [ مهناز ]

مقتل نوشته روی تنت پاگذاشتند؛

ازبس که روی خاک زدی دست وپا حسین!
هرضربه را برای رضای خدا زدند؛ 
شمشیر و نیزه و سنگ، حتی عصا حسین!
مقتل نوشته پیکرتو نرم گشته بود؛
 باهرنسیم،جسم توشد جابجاحسین
مقتل نوشته نیزه به پهلوی تو زدند؛ 
حتما شبیه مادرتان بی هوا حسین!
مقتل نوشته راس تورا بد بریده اند! 
چون ازجلو بریده نشد،از قفاحسین!


[ یک شنبه 4 آبان 1393برچسب:, ] [ 16:43 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:12 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:10 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:6 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:3 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:1 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:1 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:56 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:55 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:53 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:52 ] [ مهناز ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:50 ] [ مهناز ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب