قالب وبلاگ

متن های زیبا
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان متن های زیبا و آدرس sefidbarfi10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






هزاران بار خدا را شکر که چنین روزی را آفرید

تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد . . .

سالروز شکفتنت مبارک

 

معلم قشنگم سلام

سلام عزیزدلم

میدونید که امروز بهترین روز زندگیمه روز تولدتون

انقدر دوستتون دارم که نمیشه گفت

انقدر بهم محبت کردید که هرکاری براتون بکنم کمه

من هیچ وقت نمیتونم محبت هاتون رو جبران کنم

فقط براتون دعا میکنم و همیشه از خدا بهترین ها رو براتون میخوام

امیدوارم هزار سال باعزت زندگی کنید و همیشه تنون سالم دلتون خوش و لبخند مهمان دائمی لبهاتون و آرامش مهمان دائمی دل مهربونتون باشه

تمام زندگی منید یه معلم به معنی واقعی، معلم زندگیم، معلمی که همیشه ازتون درس یاد میگیرم، همیشه، اما شاگرد بدیم ...

ولی معلما همیشه به شاگرد تنبلا بیشتر حواسشون هست

عزیزدلم عزیزترینم با تمام وجودم دوستتون دارم


امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم

که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . .



 

سالیان درازی است که در گلخانه دلم گل محبتی را که خودت کاشته‌ای آبیاری می‌کنم

تولد مهربان ترین گل دنیا مبارک . . .


[ یک شنبه 29 بهمن 1396برچسب:تولد,معلم,عزیزترین,دوستت دارم,تولدت مبارک, ] [ 13:47 ] [ مهناز ]


«دوست»
 یعنی کسی که وقتی هست آرام باشی و وقتی نیست چیزی در زندگیت کم باشد،
«دوست»
 یعنی آن جمله‌ های ساده و بی‌ منظوری که می‌گویی و خیالت راحت است که از آنها هیچ سوء تعبیری نمی‌شود،
«دوست»
 یعنی یک دل اضافه داشتن برای اینکه بدانی هر بار دلت می‌گیرد یک دل دیگر هم دلتنگ غمت می‌شود،
«دوست»
 یعنی وقت اضافه؛ یعنی تو همیشه عزیزی حتی در وقت اضافه،
«دوست»
 یعنی تنهایی‌ هایم را می‌ سپارم به دست تو چون شک ندارم می‌ فهميش،

«دوست»

یعنی یک راه دو طرفه٬ یک قدم من؛ یک قدم تو؛ اما بدون شمارش و حساب و کتاب،
«دوست»
 یعنی من از بودنت مفتخر و سربلندم، نه سر به زیر و شرمنده

 

من ادعا نمی‌کنم که همیشه به یاد «دوستانم» هستم،

ولی ادعا می‌کنم که لحظاتی که به یادشان نیستم هم «دوستشون» دارم...️...

[ دو شنبه 16 بهمن 1396برچسب:دوست, ] [ 22:41 ] [ مهناز ]


⚪️ومن عاشقی را

از خدا یاد گرفتم⚪️

⚪️همان لحظه که گفت

صدباراگرتوبه شکستی باز آ...⚪️

[ دو شنبه 16 بهمن 1396برچسب:خدا,توبه,عاشقی, ] [ 22:28 ] [ مهناز ]

حتما بخوانید

«مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.

مدتی بعد، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند ...

هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود،

از او پرسید: مادرت کجاست؟

پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.

پدر گفت: چرا؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!

پسر گفت: نه!

پدر پرسید: برادرت کجاست؟

پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت!

پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟

مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه های راه خطا را برایش شرح دادم نخواندید؟ پسر گفت: نه ...!

مرد گفت: خواهرت کجاست؟

پسر گفت: با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است !

پدر با تأثر گفت: او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و دلایل منطقی ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم؟

پسر گفت: نه ...!

الان به چی دارید فکر میکنید؟

به اینکه مقصر خود فرزندان بودند که بجای خواندن نامه، اونو میبوسیدن و به چشم میمالیدند و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش میکردند؟

به چیز درستی فکر میکنید، پس حالا میتوانید ادامه ی صحبت های منو خووووب درک کنید

ادامه...

به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه به راحتی همه فرصتها را از دست داده بودند، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من ...!

رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است!

من هم قرآن را میبوسم

روی چشمم میگذارم

مورد احترام قرار میدهم

می بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست، سودی نمی برم، در حالی که تمام آنچه که در آن است روش زندگی من است..

التماس دعا

[ دو شنبه 16 بهمن 1396برچسب:نامه,قرآن, ] [ 22:8 ] [ مهناز ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب