قالب وبلاگ

متن های زیبا
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان متن های زیبا و آدرس sefidbarfi10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

این دنیا مجهز به دوربین مدار بسته می باشد!
لطفأ مراقب اعمال خود باشید!!

 

باتشکر؛ خدا

[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:1 ] [ مهناز ]

اطمینان داشته باش خدا تو را عاشقانه دوست دارد

چون در هر بهار برایت گل می فرستد.

هر روزصبح آفتاب را به تو هدیه می دهد.

پروردگار با اینکه می تواند درهر جایی از دنیا باشد قلب مهربان تو را انتخاب کرده..

و.....


ادامه مطلب
[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 19:57 ] [ مهناز ]

سلام بر سامرا بهشتی ترین قطعه زمین!

سلام بر زخمی ترین ستاره عشق!

سلام بر غریب ترین گلبرگ امامت  -امام حسن عسگری علیه السلام-

نویسنده : پرواز

[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 19:54 ] [ مهناز ]

 

به نام خدا
زندگی زیباست ای زیباپسند
                زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
                    کز برایش می توان از جان گذشت
یادگاری از معلم فیزیکم
[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 16:4 ] [ مهناز ]

 

خدایا!
من دلم قرصه!
کسی غیر از تو با من نیست.
خیالت از زمین راحت ،  که حتی روز، روشن نیست
کسی اینجا نمی بینه ،  که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته،  زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت،  اگه میشه منم جا کن
 
[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 15:49 ] [ مهناز ]

 

روزی مجنون ازسجاده شخصی عبور کرد، مرد نمازش راشکست وگفت: مگرکوری؟
درحال راز ونیاز باخدایم.
مجنون گفت: عاشق بنده ای هستم وتو را ندیدم،
چگونه تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟!!

 

 

[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 15:33 ] [ مهناز ]

پدر رحمت

یک قدم مانده بود به خدا!
جز نور و عشق چیزی نبود.
چشم دوخته بود به نور چشم خدا.
تبسمی عاشقانه بر لبش نشسته بود.
خدا با صدای علی با او سخن می گفت و او جان سپرده بود به این صدا.
از هر دری با او گفت.
دل به رفیق داده بود و می دانست خدا خوب رفاقت می کند...
دل مشغولی داشت!
رو به رویش خدا بود و خدا می دانست!
گفت:
-احمد چه شده؟
نگاه نگران پیامبر به نگاه مهربان خدا افتاد. خودش بارها گفته بود من و علی پدران این امتیم و اگر پدرانه عمل نمی کرد... نه! او بهترین پدر بود!
-پروردگارا! نگران امتم هستم در قیامت... زمانی که گناهکار نزد تو حاضر می شوند و تو عذابشان می کنی...
بغض صدایش را خاموش کرد. طاقت عذاب فرزندانش را نداشت.
دست رحمت خدا حاضر شد:
- نگران نباش احمد! روز قیامت تو بر سر راه مردم بایست و هر که از امت تو بود فریاد بزن: "امتی..." و قول می دهم پاسخ خواهی شنید: "رحمتی"...
محمد لبخند زد. قول خدا قول بود!
[ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, ] [ 19:57 ] [ مهناز ]

 

چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در
آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان
تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد
مادر وحشت‌زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش
را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ،


تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و
از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق
مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که
در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها
دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد...


پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم
ناخنهای مادرش مانده بود
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او
نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس
با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت


" این زخمها را دوست دارم ، اینها
خراشهای عشق مادرم هستند"

گاهی مثل یک کودکِ قدرشناس

خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده
خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند

 

 

 

[ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, ] [ 14:45 ] [ مهناز ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب