متن های زیبا
قالب وبلاگ

متن های زیبا
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان متن های زیبا و آدرس sefidbarfi10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





شیطان

دیروز شیطان را دیدم. درحوالی میدان بساطش راپهن کرده بود؛ فریب می فروخت.

مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند وهول می زدند وبیشتر می خواستند.

توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ وخیانت، جاه طلبی و ...   هرکس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد.    بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند وبعضی پاره ای از روحشان را. بعضی ها ایمانشان را می دادند وبعضی آزادگیشان را.

شیطان می خندید ودهانش بوی گند جهنم می داد. حالم را به هم می زد. دلم می خواست همه ی نفرتم را توی صورتش تف کنم.

انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید وگفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم. نه قیل وقال می کنم ونه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد.  می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند.

جوابش را ندادم.

آن وقت سرش را نزدیکتر آورد وگفت: البته تو با اینها فرق می کنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی وایمان، آدم را نجات می دهد. اینها ساده اند وگرسنه. به جای هر چیزی فریب می خورند.

از شیطان بدم می آمد. حرف هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت وگفت وگفت.

ساعت ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و در جیبم گذاشتم.

با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب.

دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود!

فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.

به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.

آن وقت نشستم وهای های گریه کردم. اشک هایم که تمام شد، بلند شدم. بلند شدم تا بی دلی ام را با خودم ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.

وهمان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.    به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:38 ] [ مهناز ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب